Jasmine's Weblog

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۸

بدون شرح

ديروز وقتي داشتم ميبردمش مهد تو راه يک خانومي رو ديد که با سگش داره قدم ميزنه هم سگ و هم صاحب سگ کمي چاق بودن برگشت گفت ماماني اينا چقدر کلفتن. اين اصطلاحو از خانواده باباش ياد گرفته. يکي دو ماهي هم هست که تو عالم خيالش همش با يکي داره حرف ميزنه مخصوصآ با ميا که دوست صميمي مهدش بود که ديگه نمياد مهد. همه جا اونو با خودش ميبره حتي تو ماشين ميشونش و کمر بندشو هم ميبنده جوري شده که شب ها هم خوابشو ميبينه و صداش ميکنه. خلاصه که اين ميا خانوم تو زندگي ما حضور دايمي دارن اين هم خواهد گذشت



جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

دور دوم کلاس شناش شروع شده. ديگه بهشون از اين چيز ميزا نميبندن که نرن زير آب و دارن واقعا شنا يادشون ميدن. منکه خيلي هيجان زدم از اين موضوع . از اينکه ياسي 100% به حرف معلمش گوش ميده و به بقيه بچه ها رقابت ميکنه بيشتر خوشحالم. يک خوبي ديگه هم که داره اينه که وقتي مياد خونه از خستگي حال نداره تکون بخوره و شب زود ميره ميخوابه.
ديروز به من ميگفت ماماني من آريانا به دنيا بياد ميخوام همش بغلش کنم گفتم خوب باشه مامان خيلي خوبه گفت اگر خاله لاله يا خاله لعيا هم بيان خونمون من نميدم اونا بغل کننا دوزاريم افتاد که جريان چيه. بعد گفت مامان من ميخوام بهش شير هم از ميميهام بدم. گفتم آخه ميميهاي شما که شير نداره بلوزشو زد بالا ميميهاشو نشونم داد گفت آهان داره همش دارم گوشت و مرغ ميخورم که زود گنده بشن که شير داشته باشن. يک وقتهايي هم مياد ميگه مامان تو اصلا تو شيکمت بيبي نداري هيچي نداري ميگم پس چرا شيکمم اينقدر گندست ميگه غذا زياد خوردي. خلاصه سالي که نکوست از بهارش پيداست

سه‌شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۸

ear piercing

گوشاشو سوراخ کنه چند روزي بود که همش حرفشو ميزد. منم امروز بردمش مال هيچي هم راجع به مراحل انجام کار براش توضيح ندادم. خانومه هم دست تنها بود و بايد يکي يکي گوشارو سوراخ ميکرد که کمي منو ترسوند ولي رويهمرفته همه چي خوب پيش رفت فقط وقتي اولي رو سوراخ کرد گفت آخ و اشک تو چشماش جمع شد ازش پرسيدم ميخواي اون يکي رو هم بکنيم با چشماي اشکي سرشو تکون داد و گفت آره. واقعا اگر اين بچه ها کاري بخوان بکنن امام زمان هم حريفشون نيست