Jasmine's Weblog

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

اين يک هفته اي کمي اينجا شلوغ بوده و نرسيدم وب لاگ ياسي رو آپديت کنم. ياسمن دو هفته اي هست که مهد نميره و اصلا هم از اين موضوع شکايتي نميکنه چون تو خونه ميتونه نهايت سو استفاده رو از همه بکنه مخصوصا از وقتي خواهرش هم به دنيا اومده فهميده که نازش بيشتر خريدار داره. ولي از حق نگذريم دخترم بي نهايت با اين موضوع خوب برخورد کردو اصلا حسودي در کار نبود. دوست داره که بعضي وقتها باهاش عروسک بازي بکنه که اون طبيعيه . وقتي گريه بچه در بياد خودش مياد پسش ميده.اولين سوالي که تو بيمارستان از من کرد اين بود: ماماني حالا ميتوني منو محکم بغل کني و من رو پات بشينم؟ طفلکي 2-3 ماهي بود که نتونسته بود به من بچسبه.




جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸

Last week in La Petite

هفته ديگه آخرين هفته ياسي در مهد کودکيه که تقريبا 4 سال رفته. نميدونم من چرا از اين موضوع غصه ام شده در حالي که ياسي عين خيالش نيست. شايد ياد بچه گي هاي خودم ميفتم وقتي مدرسمون عوض ميشد و يا اول سال تحصيلي تو يک کلاس ميافتاديم که دوستامون نبودن و کلي غصه ميخورديم و مدتي طول ميکشيد تا به همه چي عادت کنيم. حالا از احساسات لطيف من بگذريم ياسي ميخواد چند هفته اي پيش خواهرش بمونه خونه و بعد هم بره يک مهد نزديک تر به خونه. خيلي جديدا منتظر اومدن خواهرشه و همش سراغشو ميگيره که کي مياد. ديروز تو ماشين بهم ميگفت ماماني منو که گذاشتي مهد کودک برو بيمارستان بده دکتر آريانا رو از تو شيکمت در بياره بعدش هم شيکمتو بذاره سر جاش.