Jasmine's Weblog

دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۵

bebakhshid ke man chand rooziye peydam nist, door az joone hamegi dobare goosh dardo antibiotiko hamoon maeaseme hamishegi. halam kami khoob nabood vali daram behtar misham dige.dobare chashmam mesle ghabl khoshgel shodan migam mamanam azam ax begire bezare too weblogam.


dar hale hazer axaye ghadimi mo bebinid lotfan;bebinid ke man cheghadr boodam cheghadr shodam.







یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

تولد مامان مريم

امشب مامان مريم من 30 ساله شد. خودش که فکر ميکنه خيلي پير شده ولي من اهميتي به اين موضوع نميدم تا موقعي که انرژي داره دنبال من بدوه و به من سرويس بده از نظر من جوونه. يک کمي خجالت ميکشم که بگم ولي هر يک سالي که ماماني من بزرگتر بشه عشق و وابستگي منم بهش يک سال بيشتر ميشه.
ديشب باباييم براي مامانيم مهموني گرفته بود و همه دوستاي ماماني رو دعوت کرده بود. من و رکسانا تمام سعي خودمونو کرديم که به مامانامون خوش بگذره و خيلي با هم دعوا مرافعه نکرديم يعني اونا هم حواسشون خيلي به ما نبودش. فقط من براي مراسم اختتاميه انگشتمو بريدم و توجه همو رو به خودم جلب کردم چون ديگه خوابمم گرفته بود و ميخواستم که جورايي دوستاي مامانم برن که من بتونم بخوابم ولي امروز حال انگشتم خوبه خوبه