Jasmine's Weblog

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۸

New School

از فردا ياسي مدرسه جديد رو شروع ميکنه. بين خودمون باشه ها ولي منو باباش از خوشحالي در پوستمون نميگنجيم از بس که داريم مرتب باهاش سر به سر ميذاريم ديگه کلافه شديم. حس خواهر بزرگي کشتش کارهاي خطرناک هم زياد ميکنه که يک لحظه نميشه با بيبي تنها بمونه. خلاصه يک نفسي از فردا ميکشيم.

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۸

Poor Cole

هفته پيش يک روز يکي از همکاراي مسعود با دو تا بچه هاش اومدن خونمون. آوا 4 سالشه و پسرش 2 سالشه. اول از اون بماند که خونه بعد از نيم ساعت چه شکلي شده بود و چه خسارتهايي که به بار نيومد از دست اين 3 تا بچه. ياسي و آوا اين پسر دو ساله مظلوم رو عين عروسک خيمه شب بازي به هر شکلي فکر کنيد در مي آوردن اونم صداش در نميومد و کلي به اينا حال داد
ديگه خبر جديد اينکه ياسي رفت از مهد کودک جديدش تور گرفت. دلش نميخواست از اونجا بياد بيرون. طفلي ديگه خونه خيلي حوصلش سر رفته و حاضر بر گرده مهد.
مسعود اسم ياسي رو گذاشته binki police چون اگر صداي گريه آريانا بياد هر جاي خونه که باشه انگار موهاشو آتيش زدن ميدوۀ مياد و به زور پستونکو ميچپونه دهن بچه اونم اولا نميگرفت ولي حالا ياد گرفته که هر
چي سريع تر بگيره به نفع خودشه



یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۸

ظاهران اين دو تا خواهر شباهتي به هم ندارن. ملت معتقدن که آريانا شکل منو بابامه. نظر شما چيه؟