Jasmine's Weblog

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

تازگيها همه چيزو پرت ميکنه به محض اينکه ميوفته ميگه: او او
ديروز بردمش مال از اون اول با همه سلام عليک کرد تا اخر
پريروز رفته جلوي عکس باباش هي صدا ميکنه : بابا بابا
گوشي تلفن رو هم برميداره ميگه: ايي

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

ياسي نباتي جديدا خيلي ددري شدن. به محض اينکه چشمشون به کفششون ميوفته فيلش ياد هندستون ميکنه و ميخواد بزنه بيرون. بيرون هم که ميره اصلا حاضر نيست که تو پياده رو راه بره حتما بايد بره وسط خيابون بدوه
اسم خودشو هم بلده ميگه : سي
اينم عکس جديدش که به ما اجازه داده بود موهاشو ببنديم